مردم شهري كه همه در آن مي لنگند، به كسي كه راست راه مي رود، مي خندند.
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد تو از من صبر توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰ ساعت 11:23 توسط سمانه
|
قرارمان فردا پای همین شعر که قرار است ادامه اش آواز کشتگان باشد یا نیمه ی دیگر تو که پشت همین دیوار جا مانده است نگران مباش این بال های بریده پایان خوشی خواهد داشت.
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها که سر به صخره گذارد غریبی و پاکی تو را ز حسرت طوفان به سینه می سپرم عجب سعادت غمناکی(منوچهر آتشی)