مردم شهري كه همه در آن مي لنگند، به كسي كه راست راه مي رود، مي خندند.
دل است ديگر يا شور میزند يا تنگ ميشود يا می شکند
آخر هم مهر سنگ بودن ميخورد روی پيشانياش
+ نوشته شده در شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 1:11 توسط سمانه
|
قرارمان فردا پای همین شعر که قرار است ادامه اش آواز کشتگان باشد یا نیمه ی دیگر تو که پشت همین دیوار جا مانده است نگران مباش این بال های بریده پایان خوشی خواهد داشت.
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها که سر به صخره گذارد غریبی و پاکی تو را ز حسرت طوفان به سینه می سپرم عجب سعادت غمناکی(منوچهر آتشی)